من با خیال چنان خو گرفته ام
گویی که عشق به بازو گرفته ام
عشق از درون من و من برون ز او
گویی خیال به بازو گرفته ام
- ۰ نظر
- ۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۰
من با خیال چنان خو گرفته ام
گویی که عشق به بازو گرفته ام
عشق از درون من و من برون ز او
گویی خیال به بازو گرفته ام
مجنون شدم و ندیدم آن افسونگر
آن ماه رخِ مه صفتِ خنیانگر
دیریست که در سینه ی خود قلبم را
قفلی زده ام امانت یار دگر
نازک خیال من و نازک کمان او
نازک دل من و نازک لبان او
غمگین دل من و شیرین خیال او
بیچاره دل، و حسرت روز وصال او