یادداشت های ابوالفضل رجب پور

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام

یادداشت های ابوالفضل رجب پور

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده‌ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام

دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

من با خیال چنان خو گرفته ام

گویی که عشق به بازو گرفته ام

عشق از درون من و من برون ز او

گویی خیال به بازو گرفته ام

  • ابوالفضل رجب پور

مجنون شدم و ندیدم آن افسونگر

آن ماه رخِ مه صفتِ خنیانگر

دیریست که در سینه ی خود قلبم را

قفلی زده ام امانت یار دگر

  • ابوالفضل رجب پور

نازک خیال من و نازک کمان او

نازک دل من و نازک لبان او

غمگین دل من و شیرین خیال او

بیچاره دل، و حسرت روز وصال او

  • ابوالفضل رجب پور
"یا رب آن خورشید تابان جهان کی خواهد آمد"
گرمی دل های مومن در جهان، کی خواهد آمد

آنکه مدت هاست رویایش به خواب خود به سر داریم
آرزومندیم در دیدار او پیر و جوان، کی خواهد آمد

ذولجناح و ذولفقارش را بتازاند به روی خصم روزی
مرحمی باشد به روی زخم های شیعیان، کی خواهد آمد

اشک خون شد، خشک شد آب دو دیده از برایش
آب های بوته های خشک این تفتیده جان، کی خواهد آمد

گرچه ما غرق گناهیم و دلی داریم با صدها هزاران سو
آنکه صدها سو شود همسو برایش ناگهان، کی خواهد آمد

یارب او گرچه به ما نزدیک و ما دوریم از لطفش
آنکه لطفش را کند هر دم عیان کی خواهد آمد
  • ابوالفضل رجب پور